ثانیه ها و ساعتها و فصلها گذشت تا به فصل جدید زندگی رسیدیم !
روزها با شتاب از کنار هم گذشتند تا تو مرا به باور رساندی به باور آن همه عشق و زیبایی !
مهربانی لطیفت را حتی در سردترین روزهای زمستانی از من دریغ نکردی !
چه دشوار اما ساده دل را به هم سپردیم و خاطره ها را باهم ساختیم !
من که در کوچه پس کوچه های شهر غم گم شده بودم ناگهان به دنبال طنین
صدای گرم و پرمهرت به شهر تو رسیدم ، به شهر پر از عشق و صداقت !
تو معنای واقعی دوست داشتن را با صبوری به من آموختی چون خود نماد
دوست داشتنی ...چون حضورت ، دمیدن روح زندگیست ...
دست در دست و پا به پای هم پله های روزگار را بالا رفتیم ...
بالا رفتیم تا آسمانی شدن گرچه تو ، خود از آن دیاری !
و اکنون آمده ام تا خیلی آرام و ساده با سه دنیا احترام حضور همیشگی ات را سپاس بگویم ...